گل باباشگل باباش، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

نی نی مامانیش

اختصاصی مامان جون

سلام پسرم.ما به خاطر دوریه مسافت نمیتونیم زیاد بریم شهرمون و خانواده هامونو ببینیم .دل مامان گلی و بابا جون خیلی برات تنگ میشه .منم میام عکساتو میزارم تو وبلاگت بدونه هیچ موضوع خاصی. هر چقدرم که پسرم عکس بزارم تو وبلاگت و بخوام لحظه لحظتو ثبت کنم نمیشه بازم میبینم یه چیزیو یادم رفته بنویسم.فقط بدون دل همه برا شما تنگ میشه. خیلی شیرینی نفس مامان سد زایند رود                 ...
25 اسفند 1392

آخرین روز ها طلای

سلام پسر گلم .این هفته عروسی دای شهابم بود آخه نازی چقدر برا این روز لحظه شماری کرده بودم که بترکونم اما چون نی نی داشتم اروم فقط ناظر عروسی بودم هر کی میومد بهم میگفت خاله رو رو .خخخخخخخخخ بعد از عروسیه دای هم جشن سیسمونی داشتیم که خیلی ساده برگزار شد یه بعداظهر مامانم و خاله ناهید و ننه وسیله های سیسمونیو اوردن از طرف بابا سعیدم مادر .عمه فرخنده.زن عموت و خاله شمایل بودن . تو این هفته رفتیم اتلیه عمو کلی عکس گرفتیم البته بابا سعید زیاد سرحال نبود چون یه خورده سرما خورده بود و حس و حاله عکسو نداشت ولی برا پسر ش تحمل کرد و کلی عکس گرفتیم. این هفته بابا ما رو تنها گذاشت و رفت ایلام سرکارش.چون شبا عادت داشتی با دسته بابات بخوابی خیلی بی ...
24 اسفند 1392

مشاوره قبل از بارداری

وقتی رفته بودم هفشجان مامانم گفت که من یه نوبت از دکتر گرفتم تو میتونی نوبت منو بری. منم خوشحال رفتیم اصفهان.بعد از کلی معطلی رفتم داخل.اول خانم دکتر قبولم نمیکرد چون من ایلام زندگی میکردم و میگفت چجوری میخوای زیر نظر من باشی.خلاصه بعد از قبول کردن شرایط خانم دکتر که حتما اونجا هر ماه به ماه میرم دکتر و تمتم تست ها و ازمایشات شما رو مو به مو انجام میدم قبولم کرد.که بعد از معاینه گفت شما هیچ مشکلی نداری و میتونی بعد از مصرف ویتامینها بعد از 3 ماه اقدام به بارداری کنید. دقیقا قبل از ماه رمضان سال 91 بود.ولی چون من علاقه خاصی به ماه رمضون دارم گفت میتونی مصرف قرصاتو از بعد ماه رمضون شروع کنی.امسال ماه رمضون تو مرداد بود.وای که چقدر حال میداد تش...
24 اسفند 1392

جنسیت نی نیم

یه روز صبح زود بدونه اینکه بابا سعید بدونه بلند شدم رفقتم سونو گرافی ئاسه تعین چنسیت .بابا سعید معتقد به این بود که سونویه زیاد برا بچه خوب نیست.ولی من طاقتم نمیشد ندونم بچم چیه.خدای برام فرقی نداشت ولی چون خودم دختر بزرگ خونه بودم دوست داشتم یه داداش از خودم بزرگتر داشته باشم برا همین دوست داشتم بچه اولم پسر باشه .وقتی بعد از کلی معطلی رفتم داخل اقای دکتر گفت بچتون پسره.بوس به پسرم .نتونستم طاقت بیارم همونجا اس دادم به مامانم چون مامانم برا خرید سیسمونی می خواست بره تهران .مامانم میگفت اگه دختر بود صورتی و اگه پسر بود آبی خلاصه مامانم زنگ زد و بهم تبریک گفت. وقتی رسیدم خونه بازم طاقتم نشد زنگ زدم به بابا سعید و بهش گفتم .بابا سعید کلی خوشحا...
24 اسفند 1392

انتخاب اسم

خوشگله مامان نمیدونم چجور اسمی برات بزرام که وقتی به دنیا اومدی اسمتو دوست داشته باشی.خودم اسمه ایرانی ایرانی دوست دارم و با معنی ویا اسمی که لااقل تو فامیل نباشه.به اسمه بابا سعید بخوره.به فامیلت بیاد. و لفظ اقا هم بگیره .بابا سعید اسمه آریا مهرو دوست داشت اما اولا ثبت احوال قبول نمیکرد دوما هیچ کس نمیگفت آریا مهر همه میگفتن اریا. برا همین اسمه آریا منتفی شد.من از اسمهای شاهنامه هم خوشم میومد مثله لهراسب یا گرشاسب ولی بابا سعید قبول نکرد و گفت خیلی اسمه سنگینیه از اسمه رانیار و زامیاد و ساتیار و سانیار و مهرزاد هم خوشم میومد که بابه دله بابا سعید نبود.خلاصه هی دو دل  بودیم و کتاب اسم خوندم تو اینترنت کلی گشتم همه اسم انتخاب میکردن ولی ...
24 اسفند 1392

هفته36

سلام پسر گلم.تمامه روزو من و بابایی به خاطرت سر پا بودیم . دکتر میگفت باید یه سونو اورژانسی انجام بدی چونبعد از 5 ماهگی که پیشش بودم دیگه چکابم نکرده بود خلاصه رفتیم یه سونو گرافی و بعد از تقریبا 2 ساعت معطلی فرستادمون داخل که آقای دکتر گفت هیچ مشکلی نداره این هفته وزنت 2700 گرم بود ولی جواب ازمایشی که ایلام داده بودم  یه خورده تیرویدمو اهنم  بالا بود که دوباره خانم دکتر فرستادم پیشه متخصص غدد چون بابا سعید نگران شده بود همون شب رفتیم پیش دکتر که گفت جون دیگه ماهه اخری اشکال نداره چی بگم از این دکترای ایلام که متوجه نشده بودن. خلاصه ساعت 10 شب بود  و هم من خسته بودم هم بابا سعید برا همین رفتیم خونه عمه افسانه .شب اونجا خو...
24 اسفند 1392

گل باباش 1 ماهه شد

امروز 22 آبانه.پسر خوشگلم 1ماهه شد.باورم نمیشه از روزه تولدت 1ماهه گذشته.قربونت برم ان شالله 100 ساله شی.روز تولدت مصدف شد با روز تاسوعا.ودیشب بابا سعید تو راه بود اومد پییشمون و کلی دلش برامون تنگ شده بود بخصوص برا پسرش.بابا سعید برا پسرم یه لباس محرمی خریده بود.وقتی پوشیدیمش تنت کلی خندیدم. تا حالا لباس محرمی به این کوچولوی ندیده بودیم.بابا سعید شما رو محرمی کرد.         ...
24 اسفند 1392

بدون عنوان

 عکس دای مازیار تو 12 روزگی سامیار اخه دای مهردادش سربازه.وقتی اومد عکس دای مهرداد و سامیارم میزارم    اینم اولین شبی  که بابا جون سامیارمو دید    بداخلاقه شکمو   وای مامان جون اومدم   اینم عکس مادر بزرگه مهربونشه ...
24 اسفند 1392

16 آبان

  اینم عکس سامیار با عینک مامانش وقتی قیافتو اینجوری میکنی بابا خیلی خوشش میاد.این عکستو گذاشتم تا بابا که از پسرش دوره حسابی دلش تنگ بشه.وقتی لباتو اینجور میکنی یعنی مامانم منو ببوسه.خودم کشفش کردم   وقتی سامیار اینجور اروم میشه و نگاه مامانش میکنه مامانش کلی دلش میسوزه.بابا عاشق این عکسته  این لباسو مامان جون برات خریده.فدات شم از همین حالا مارک آدیداس پوشیدی ...
24 اسفند 1392

هفته 3 و تمام شدن 14روز مرخصی بابا

مامان جون منم مثله تو شدم یه بچه کوچولو. با تو میخوابم با تو بیدار میشم .انگار تو تمامه سلولهای بدنم خواب جمع شد.تو این هفته مامان گلی بردت حمام و کلی خندیدیم اخه تا حالا یه فرشته کوچولو حموم نکرده بودیم .فیلمتو گرفتیم نفس مامان این هفته بابا جون از اهواز اومد دیدت و خیلی خوشحال شد و کلی نازت میکنه ما هم سر به سرش میزاریم که پدر بزگ شده . تو این هفته ها مهمون زیاد داریم مامان گلی با این دستش از مهمونا پذیرای میکنه غذا میپزه به من و شما هم رسیدگی میکنه.دستت درد نکنه مامان گلی دیروزم بابا سعید رفت ایلام.من که کلی گریه کردم.مامان دیشب تا صبح نزاشتی بخوابیم.هی بیقراری باباتو میکردی.لباس باباتم گذاشته بودم بالای سرت اما نه که بچه های ای...
21 اسفند 1392